ما که از همدیگه دوریم
عشقمون یعنی صداقت ...
عشق یعنی ...
بطری لب زده ی من روی لبهات
خواهش پنج حسم از تو...
لغزش ژاله رو گونه ، روی لبهات
( رضا طاهری )
دردم نه همین است که بستند پرم را
ترسم نرسانند به گلشن خبرم را
از حسرت مرغی که جدا مانده ز گلشن
آگه نشدم ، تا نشکستند پرم را
گردی ست ز من باقی و ترسم که تو از ناز
تا باز کنی چشم ، نیابی اثرم را
بودند به هم روز و شب آیا که جدا کرد
از روشنی روز شب بی سحرم را ؟
« عاشق » منم آن نخل که از سردی ایام
یک باره برافشاند قضا برگ و برم را
( عاشق اصفهانی )
خوابیدی رو بال موجا ، کاش می شد بودم کنارت
تو به دریا دل سپردی ، من تو ساحل چشم به راهت
دنبالت دارم می گردم ، اما نیست از تو نشونی
روزگار ما رو جدا کر د ، یه غروب توی جوونی
دل من هواتو کرده کاش می شد تورو ببینم
کاش بشه تو خواب دو باره دست سردتو بگیرم
میخوام بگم از اون روزا که دستات توی دست
چه خوش بودیم با رفیقا آرزوهامون شکست
سختی و مشکلات ، جلودارمون نبود
لحظه ها تند میگذشتن ، زیر گنبد کبود
تا اینکه روزای خوش و آب اومد و برد
سخن با تو هستم تا آخر رفیقم مرد
دریا اونا رو تو چنگش اسیر کرد
اجل جام مرگشو داد اونا رو سیر کرد
بچه ها توی جوونی رفتن از بینمون
رفیقا رو تنها تکمیل نکردن دینشون
نشون به اون نشون که یادشون ، توی ذهنمونه
خدا اینو بهتر از همه ی ماها میدونه
رفیق خوب چیزی نیست که بره از یاد
آخه رفاقت نعمتی که خدا بهم داد
دنبالت دارم می گردم ، اما نیست از تو نشونی
روزگار ما رو جدا کر د ، یه غروب توی جوونی
خوابیدی رو بال موجا ، کاش می شد بودم کنارت
تو به دریا دل سپردی ، من تو ساحل چشم به راهت
دنبالت دارم می گردم ، اما نیست از تو نشونی
روزگار ما رو جدا کر د ، یه غروب توی جوونی
بعد مرگشون زندگی شده مث مرداب
رویاهای خوشو فقط میدیدیم توی خواب
بودنشون شده واسمون عین سرآب
چیزی نمونده ازشون بجز عکس توی قاب
با رفتنشون فقط اسمشونو جا گذاشتن
دلم میسوزه وقت خداحافظی نداشتن
شادی و تفریح دیگه رختشونو بستن
بجاش غصه وغم توی دلامون نشستن
شنبه ها همه میریم سر خاکشون
چشا گریون ، دلا پریشون
یاد دست نوشته ، یاد خط شون
یاد رد پا ، جا پای کفش شون
دل من هواتو کرده ، کاش می شد تورو ببینم
کاش بشه تو خواب دو باره ، دست سردتو بگیرم
در و دیوار پر شده از عکس تون
تو گوشم می پیچه صدای خنده تون
وقتی می خوابم آرزومه ببینمتون
بی معرفتا ، خجالت می کشین ببوسمتون
سر جاتون یه شاخه گلی هنوز هست
بوش به مشامم که می رسه می شم مست
داد میزنم بلند صدامو بشنوید
دلم تنگ شده چرا جوابو نمیدید
بغض بهم امون خوندن نمیده
یه روز میام پیشتون اون روز نزدیکه
پس خداحافظ تا لحظه ی دیدار
خدا کنه خواب باشم پس کی میشم بیدار
تو که رفتی به سلامت وعده ی ما به قیامت
حسرت یه لحظه دیدن واسه من شده یه عادت
( ؟ ؟ ؟ )
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ، تن سوخت ، ماندم من و نامم
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او ، بر سر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
( اردلان سرفراز )
گل با صفاست اما ، بی تو صفا ندارد
گر بر رخت نخندد، در باغ جا ندارد
پیش تو ماه باید ، رخ بر زمین بساید
بی پرده گر برآید ، شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ، ای چشم تو طبیبم
بازآ که درد هجران ، بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم ، در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم ، آهم صدا ندارد
گفتم که در کنارت ، جان را کنم نثارت
تیغ از تو گردن از من ، چون و چرا ندارد
هرکس تو را ندارد ، جز بی کسی چه دارد
عشق حقیقی هیچگاه یکنواخت و آرام پیش نمی رود عقل نمیتواند دل را درک کند ولی دل میتواند
زبان عقل را بفهمد چون دل از عقل عمیقتر است. انسان اهل دل میتواند انسان اهل منطق را
درک کند، میتواند برای او احساس همدردی داشته باشد، اما عکس آن امکان پذیر نیست. انسانی
که در دره نشسته است نمی تواند شرایط انسانی را که بر تپه نشسته است درک کند. اما انسانی
که بر تپه نشسته میتواند حال و روز انسانی را که در دره زندگی میکند دریابد. به همین دلیل
است که مردم اهل دل خیلی دلسوزند چون می فهمند. پس همیشه با چشم دل زندگی را دریابیم .
اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه
( اردلان سرفراز )
شبی، دل افگار و تنها در بستر بودم
تقویم را هم به بستر کشیدم
من وتنهایی و تقویم
هر سه در بستر بودیم
به تقویم نگاه می کردم
برخی روزها را می بوئیدم
بعضی برگ هایش را می بوسیدم
نفرین بر تو ...
برگه ی تقویم هم مرا لعنت می کند
تقویمی بدون برگ می خواهم ...
( رضا طاهری )
گیرم بازم بیایی ، از عاشقی بخونی
گیرم تا دنیا دنیاست ، بخوایی پیشم بمونی
روز غمم نبودی ، خوشیت با دیگرون بود
منو به کی فروختی ، اون از ما بهترون بود
میایی بیا غریبه ، حیف دیگه خیلی دیره
حالا که خاطراتت ، یکی یکی می میره
کی گفته بود که تنهام ، وقتی تو رو ندارم
بازم می گم بدونی ، منم خدایی دارم
برگشتی اما انگار، تو باختی توی بازی
غرورتم شکستم ، به چیت داری می نازی
از تو باید می گذشتم ، ولی افسوس نتونستم
تو عروسک بودی و من آخر قصه دونستم
تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم
کاش می شد به این حقیقت پیش از اینها می رسیدم
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابت ، در سکوت خویش مردن
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
( ؟ ؟ ؟ )
چه زین ماتمسرا دیدم که باشم پایبند اینجا
زبخت بد زهر خار و گلی دیدم گزند اینجا
از آن برداشتم چشم ازجهان و زشت و زیبایش
که جز نادیدنش نقشی ندیدم دلپسند اینجا
به دل صد عقده همچون سرو دارم از سرافرازی
مرا همواره پستی زاید از طبع بلند اینجا
ز لبخند گل این باغ ، ز جور خار دانستم
که صد نیش است ما را در پی هر نوشخند اینجا
به هر جایی که روی آرم به جای نغمه شادی
نمی آید به گوشم جز نوای دردمند اینجا
درین ماتمسرا یک دم ندارم طاقت ماندن
چه سازم رشته عمرم به گردن شد کمند اینجا
" سهی " شرم آید از بیدردی خویشم ، چو می بینم
که می رقصد بشادی بر سر آتش سپند اینجا
ذبیح ا... صاحبکار ( سهی )
امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
( ؟ ؟ ؟ )