نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دلازاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید ، دل آزاری که من دارم
به خاک من نیفتد ، سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگون ساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا ، گهی دستی زنم بر سر
به کوی دلفریبان ، این بود کاری که من دارم
دل رنجور من از سینه ، هر دم می رود سویی
زبستر میگریزد طفل بیماری که من دارم
زپند همنشین ، درد جگر سوزم فزون تر شد
هلاکم می کند آخر ، پرستاری که من دارم
رهی، آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف ، خریداری که من دارم
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم
خونم حلال ولی بدون به پای تو حروم شدم
اونی که عاشق شده بود بدجوری تو کار تو موند
برای فاتح دلت حالا باید فاتحه خوند
تموم وسعته دلو به نام تو سند زدم
غرور لعنتی می گفت بازی عشقو بلدم
از تو گله نمی کنم از دست قلبم شاکی ام
چرا گذشتم از خودم چرا غرق تاریکی ام
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم
خونم حلال - ولی بدون به پای تو حروم شدم
دوست ندارم چشمهای من فردا به آفتاب وا بشه
چه خوب می شه تصمیم تو آخر ماجرا بشه
دست و دلت نلرزه بزن تیر خلاصو
از اون که عاشقت بود بشنو این التماسو